جدول جو
جدول جو

معنی پیسه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پیسه کردن
(هََ)
ابلق کردن. دورنگ ساختن. بدو رنگ کردن. پیس کردن:
رایت دولت چنان فراخت که ابری
پیسه ندانست کردسایۀ آنرا.
ابوالفرج رومی.
عدل تو سایه ای ست که خورشید را ز عجز
امکان پیسه کردن آن نیست در شمار.
انوری
لغت نامه دهخدا
پیسه کردن
دو رنگ کردنسیاه و سفید کردن ابلق ساختن: عدل تو سایه ایست که خورشید را ز عجر امکان پیسه کردن آن نیست در شمار. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیله کردن
تصویر پیله کردن
کنایه از دربارۀ مطلبی بیش از حد سماجت و پافشاری کردن، اصرار کردن، در پزشکی ورم کردن لثه، چرک و ورم کردن پای دندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پینه کردن
تصویر پینه کردن
ستبر شدن پوست به ویژه در کف دست و پا در اثر زیاد کار کردن یا میانۀ پیشانی در اثر سجدۀ بسیار، پینه بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه کردن
تصویر پیشه کردن
پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
پیشه کردن کاری را، آن صنعت ورزیدن. حرفۀ خود ساختن. شغل خود قرار دادن. ملازم آن شدن. ورزیدن آن. پیوسته آن کار کردن. بدان مولع و حریص گشتن. پیشه گرفتن. پیشه ساختن. کار و عمل خویش قرار دادن:
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
کجا زوتبر اره و تیشه کرد.
فردوسی.
ز خشنودی ایزد اندیشه کن
خردمندی و راستی پیشه کن.
فردوسی.
همه نیکویی پیشه کن تا توان
که بر کس نماند جهان جاودان.
فردوسی.
جوانمردی و راستی پیشه کن
همه نیکویی اندر اندیشه کن.
فردوسی.
به هر کار در پیشه کن راستی
چو خواهی که نگزایدت کاستی.
فردوسی.
کجا با دل خویش اندیشه کرد
سگالش گری پیش من پیشه کرد.
فردوسی.
از آن پس که بسیار اندیشه کرد
خردمندی و رای را پیشه کرد.
فردوسی.
ز روزگذرکردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشه کن.
فردوسی.
جواب هر سؤال اندیشه میکن
سکونت را در آن دم پیشه میکن.
ناصرخسرو.
عدل و احسان پیشه کن تا چند گوئی بیهده
نام جد من معدل بود و نام من حسن.
ناصرخسرو.
همی تا کند پیشه عادت همی کن
جهان مر جفا را تو مر صابری را.
ناصرخسرو.
گر بصورت بشری پیشه مکن سیرت گرگ
نام محمود نه خوب آید با فعل ذمیم.
ناصرخسرو.
راستی را پیشه کن کاندر جهان
نیست الا راستی عزم الرجال.
ناصرخسرو.
منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیداد گری پیشه کرد. (نوروزنامه).
ای پیشه کرده نوحه بدرد گذشته عمر
با خویشتن همیشه همیدون همی ژکی.
لؤلؤی.
کاهلی پیشه کردی ای کم زن
وای آن مرد کو کم است از زن.
سنائی.
بر چنان فتحی که این شاه ملایک پیشه کرد
هم ملایک شاهدالحالند و محضرساختند.
خاقانی.
رنگ خراست این کرۀ لاجورد
عیسی از آن رنگرزی پیشه کرد.
نظامی.
بیش رو، آهستگیی پیشه کن
گر کنی اندیشه به اندیشه کن.
نظامی.
شبانی پیشه کن بگذار گرگی
مکن با سربزرگان سربزرگی.
نظامی.
چه باید اینهمه اندیشه کردن
نشاید سخت رویی پیشه کردن.
نظامی.
سخن بسیار بود اندیشه کردند
بکم گفتن صبوری پیشه کردند.
نظامی.
همان لهو و نشاط اندیشه کردند
همان بازار پیشین پیشه کردند.
نظامی.
بدانجام رفت و بداندیشه کرد
که با زیردستان جفاپیشه کرد.
سعدی.
ماهرویا مهربانی پیشه کن
سیرتی چون صورتت مستحسن است.
سعدی.
نگویم مراعات مردم مکن
کرم پیشه با مردم گم مکن.
نخست آدمی سیرتی پیشه کن
پس آنگه ملک خویی اندیشه کن.
سعدی.
نه هر که صاحب حسن است جور پیشه کند
ترا چه شد که خود اندر کمین اصحابی.
سعدی.
چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون
شدند آن عزیزان خراب اندرون.
سعدی.
وفا پیش گیرو کرم پیشه کن.
سعدی.
بزرگی و عفو و کرم پیشه کن.
سعدی.
چو زنهار خواهد کرم پیشه کن.
سعدی.
طریق احسان پیشه کن.
(نصیحه الملوک سعدی).
آزار کسی طلب همیشه
کآزردن خلق کرد پیشه.
دهلوی.
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود ازکهتر و مهتر بستانی.
عبید زاکانی.
دلا مکارم اخلاق گر همی خواهی
دو کار پیشه کن اینک مکارم اخلاق
مشو مخالف حکم خدای عزوجل
بکوش تا بودت در میان خلق وفاق.
ابن یمین.
فارغ گردی چو خامشی پیشه کنی. (جامعالتمثیل)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
وصله کردن. پهرو کردن. در پی کردن، سخت شدن سینه یا زانوی شتر از بسیاری سوده شدن بر زمین و درشت و سخت گردیدن پوست دست یا پا یا پیشانی یا زانوی آدمی از کثرت کار:
یک مشت در کارم از کینه کرد
که همچون شتر سینه ام پینه کرد.
یحیی کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
بالیدن و شحم و لحم بهم رسانیدن:
گفتی مرا به رشتۀ جان آتش افکنم
چون شمع میکند دل من زین نشاط پیه.
جامی
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
خلنگ کردن. دورنگ و ابلق ساختن، ابراص. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(زِ اَ دَ وَ دَ)
دلاکی کردن. (آنندراج). کیسه کشیدن در حمام. دلاکی کردن. (فرهنگ فارسی معین). کیسه کشیدن. رجوع به کیسه کشیدن شود، به مجاز، سرزنش کردن، چنانکه گویند: فلانی فلان را آن چنان کیسه کرده که تا حشر چرک در بدنش وجود نخواهد داشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
به نخ کشیدن، چنانکه دانه های انجیر یا دانه های سبحه را. (یادداشت مؤلف) ، پی درپی هم افکندن کسان یا چیزهایی را. پشت هم آوردن. قطار کردن. پیاپی و دمادم کردن: بچه هایش را هم با خود ریسه کرده بود. (یادداشت مؤلف) ، مشتی الفاظ را بی توجه به مستدل بودن آنها پیاپی گفتن. پیاپی گفتن: یک مشت الفاظ پوچ را ریسه کرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
پیله کردن دندان، گوشت بن آن آماس کردن. گرد آمدن ریم در بن دندان دردگن و بر اثر درد ظاهر شدن، (... کرم ابریشم) ،بادامه تنیدن کرم ابریشم از لعاب دهان به دور خویش، (... چشم) ، جوش کوچک در پلک برآمدن.
- پیله کردن بکسی، او رابسماجت رنج دادن. دراز واکاویدن با وی. اذیت کردن با ابرام کسی را. بکاری بیهوده نسبت بکسی دوام ورزیدن چون مستان. او را با تکرار گفتاری یا عملی بستوه آوردن. با سماجت کسی را با دست یا زبان ایذاء کردن یا توجه کردن بوی بیش از اندازه چنانکه مستان در بعضی اوقات: چرا مثل مستها بمن پیله میکنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاسخ کردن
تصویر پاسخ کردن
جواب گفتن جواب دادن، استجابت دعا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
از هم دریدن شکافتن بریدن قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخته کردن
تصویر پخته کردن
کامل کردن با تمام رساندن، مهیا کردن کسی برای اجرای عملی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسک کردن
تصویر ریسک کردن
سیجیدن اقدام کردن به امری که احتمال خطری در آن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزه کردن
تصویر ریزه کردن
خرد کردن کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیست کردن
تصویر زیست کردن
زنده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
چاره کردن، افسون کردن نیرنگ زدن، گریسیدن فریبیدن چاره کردن به دام انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسش کردن
تصویر پرسش کردن
سوال کردن پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرست کردن
تصویر پرست کردن
پرستنده کردن: (وندر رضای او گه و بیگه بشعر زهد مر خلق را پرست کنم علم و حکمتش) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه کردن
تصویر بوسه کردن
بوسیدن بوسه زدن ماچ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بالیدن و گوشت و پیه بهم رسانیدن شحم و لحم بهم رسانیدن: گفتی مرا برشته جان آتش افکنم چون شمع میکند دل من زین نشاط پیه 0 (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
انعقاد قراردادی با شرکت بیمه درباره حوادث احتمالی و خطرهایی که ممکن است بشی متعلق بشخص وارد آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیس کردن
تصویر پیس کردن
دو رنگ کردن ابلق ساختن خلنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیسه کردن
تصویر کیسه کردن
کیسه کشیدن در حمام دلاکی کردن، سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیله کردن
تصویر پیله کردن
سماجت و پا فشاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
وصله کردن در پی کردن رقعه دوختن، سخت شدن پوست کف دست و پا سینه زانو و غیره بسبب تماس کار بسیار و راه رفتن مدام: یکی مشت در کارم از کینه کرد که همچون شتر سینه ام پینه کرد. (یحیی کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
پیشه کردن کاری را. حرفه خود ساختن آنرا شغل خویش قرار دادن آنرا آن صنعت ورزیدن: چو بشناخت آهنگری پیشه کرد کجازو تبر اره و تیشه کرد. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسه کردن
تصویر پرسه کردن
بعیادت رفتن پرسش و تعقد کردن: (صحت ارخواهی در این دیر کهن خستگان بینوا را پرسه کن) (ابوالقاسم مفخری)
فرهنگ لغت هوشیار
غایب گشتن غیبت کردن محجوب شدن محجوب ماندن اغشا، روگرفتن پوشیدن روی با حجاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیله کردن
تصویر پیله کردن
((~. کَ دَ))
پافشاری کردن، اذیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میسر کردن
تصویر میسر کردن
فراهم کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ویژه کردن
تصویر ویژه کردن
اختصاص دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیست کردن
تصویر نیست کردن
اتلاف
فرهنگ واژه فارسی سره